موج زن در دل خیال آن لب میگون گذشت


آب حیوان بین که از دریای آتش چون گذشت

تا دلی آوردم و این فتنه ها بر داشتم


از گرانباری چه ها بر خاطر گردون گذشت

با من گریان چه داری، رو که تا نزدیک من


هر قدم می باید از صد دجله و جیحون گذشت

در درون باغ عشرت عمر ها بگذشت، لیک


عمر دیگر در پریشانی هم از بیرون گذشت

کاروان عمرها کش نوشدارو بار بود


دایم از سیلاب زهر و جویبار خون گذشت

نقش پا بنمایدت گر زانکه پی گم می کنی


کز کدامین طرف عرفی آمد و مجنون گذشت